*oOoOoOoOoOoO*
برو بچ با توجه به اسم و عنوانی که گذاشتیم برای این سری داستانا ؛ اون کسایی که میترسن یا میدونن بعدن اذیت میشن نخونن لطفا
*oOoOoOoOoOoO*
داستان کوتاه ترسناک
عروسک آنابل
مادری یک عروسک از مغازه دست دوم فروشی برای دخترش که دانشجوی پرستاری بود به عنوان هدیه تولد خرید
دختر که نامش دُنا بود عروسک را خیلی دوست داشت و در آپارتمان مشترک خود و دوستش آنجی نگهداری میکرد
اما خیلی زود ماهیت عجیب عروسک برای آنها آشکار گردید و اتفاقات عجیبی برای آنها رخ داد
عروسک آنابل در ابتدا کارهای کوچکی مانند تکان دادن دستهایش و افتادن از روی صندلی به زمین انجام میداد
که دُنا و انجی میتوانستند آن را توجیه کنند. اما کمکم این حرکات افزایش یافت تا جایی که این عروسک کارهایی انجام داد که از توجیه به دور بود و طولی نکشید که امور از کنترل خارج شد
لو نزدیکترین دوست دنا و آنجی نسبت به عروسک بدبین بود و حس میکرد این عروسک توسط روح تسخیر شده است، اما آنجی و دنا به حرفهای او گوش نمیدادند و میگفتند این فقط یک عروسک است
تا اینکه داستان وحشتناکتر از تصورات دُنا میشود
دنا و آنجی گاهی با جابهجایی وسایل خانه روبرو میشدند و گاهی نیز نامههایی را با دستخط بچه گانه یافت میکردند. یادداشت پیامی متفاوت داشت
«به لو کمک کن»
و
«به ما کمک کن»
اما گمان نمیکردند کار عروسک باشد تا روزی که دنا متوجه خون روی دستهای عروسک شد، عروسک در جای خود روی تخت قرار داشت، اما لکههای قرمز روی دستهایش نظر دنا را جلب کرد او به طرف عروسک رفت و دریافت مایع قرمز رنگ از درون خودِ عروسک بیرون میآمد
دیگر قضیه عروسک جدی شد و دخترها از یک مدیوم احضارکننده روح کمک گرفتند
مدیوم بعد از یک جلسه احضار روح به آنها گفت
جسد دختری به نام آنابل هیگینز در زیرزمین آپارتمان آنها دفن است
روح آنابل با دیدن عروسک به آن علاقهمند گردیده و آن را تسخیر نموده است
دختران با شنیدن داستان آنابل دلشان به حال دختر مرده سوخت و تصمیم گرفتند که عروسک را نگه دارند، اما داستان وحشتانگیزتری برای آنان اتفاق افتاد که مجبور شدند دوباره از کسی کمک بگیرند
روزی دوستشان لو به خانه آنها آمده بود که شب از خوابی عمیق بیدار میشود، اما توانایی حرکت نداشت، لو به اطراف اتاق مینگرد، اما چیزی نمیبیند، پایین را نگاه میکند و میبیند آنابل پایین پایش ایستاده، عروسک به آرامی شروع به بالا رفتن از پایش میکند، از روی قفسه سینهاش میگذرد و بعد دستهای عروسک دور گردن او قفل میشود و شروع به خفه کردنش میکند
لو پس از این اتفاق از هوش میرود و روز بعد به هوش میآید و نمیداند که این اتفاق کابوس وحشتناک بوده یا در واقعیت برایش پیش آمده است، اما روز بعد اتفاقی میافتد که او به وحشتناک بودن عروسک پی میبرد
هنگامی که لو در اتاق آنجی بود صداهایی از اتاق دُنا شنید در حالی که دنا اصلا در خانه نبود. لو فکر میکند کسی بی اجازه وارد خانه شده، اما متوجه میشود صدا مربوط به آنابل بوده است
لو به اتاق دنا میرود و عروسک را به جای آنکه روی تخت ببیند روی صندلی میبیند. لو هنگامی که میخواهد به سمت عروسک برود ناگهان کل بدنش فلج میشود و احساس فلج در منطقه قفسه سینهاش افزایش مییابد
لو به پایین پایش نگاه میکند و روی آن هفت اثر پنجه، سه ضربه عمودی و چهار ضربه افقی میبیند
لو با وحشت به اطراف خود مینگرد، اما هیچ کس را در آنجا نمیبیند و تنها چیزی که به ذهنش میرسد آنابل است
آثار خراش روی بدن لو را همه میتوانستند مشاهده نمایند، اما این خراشها در طی دو روز به شکل عجیبی خوب شد و دیگر اثری از آن باقی نماند در حالی که جای پنجهها همگی داغ و سوزان بودند
بار دیگر دختران به فکر چاره افتادند و این بار از یک کشیش به نام پدر هگان کمک گرفتند
اما این کشیش به آنها گفت: این موضوع مربوط به ارواح است و به قدرت بالاتری نیاز دارد
آنها با اِد و لورن زن و شوهری که مانند شکارچیان ارواح بودند، تماس گرفتند و به این موضوع پی بردند که عروسک روحی شیطانی و غیرانسانی دارد
این زوج اعلام نمودند که این عروسک تسخیر نشده، اما توسط یک روح کنترل میشود، زیرا اشیاء بیجان را نمیتوان تسخیر کرد
اقدامات زوج وارن به موقع بود، زیرا اگر کارهای آنابل ادامه داشت میتوانست موجب مرگ یکی از اعضای آن خانه شود
این زوج معنویت فضای خانه را با کلمات بالا بردند که شامل هفت صفحه جملاتی بود که طبیعتی مثبت داشتند و مانع ورود شیطان به خانه میشدند
آنها عروسک آنابل را برای نگهداری به موزه خود بردند و برای جلوگیری از حملات عروسک آنابل روی آن آب مقدس ریختند، زیرا این خانواده میگویند زمانی که عروسک را با خود بردند او اقدام به کشیدن ترمز ماشین و منحرف کردن فرمان آن نموده است
اما وقتی روی آن آب مقدس ریخته، به نظر کارساز بوده است
عروسک آنابل حالا در موزه اِد و لورن وارِن داخل یک جعبه شیشهای با هشدار
«باز نکنید»
نگهداری میشود
دیدم دارین داستان ترسناک میزارین گفتم منم بزارم البته خیلی
ترسناک نیست ولی کسایی که میدونن اذیت میشن نخوننن
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
موضوع برمیگرده به دوسال پیش که من مدرسه میرفتم
مدرسه ما خیلی قدیمی نبود شاید 10ساله
ولی شایعه های زیادی دربارش بود
بعضیا میگفتن قبلا این جا قبرستون بوده و و هنوز جنازه ها زیر خاکن یه سری هم میگن ایجا یتیم خونه بوده ک که کار کنان و بچه ها
مریض میشن و همه شون میمیرن و همون جا هم چال میشن
مدرسه ما دوتا حیاط داشت که یکی کوچیک تر بود و پشت مدرسه
و همیشه درش قفل بود و هیچ کس نمیتونست بره داخل
زنگ تفریح خورد و من و دوتا از دوستام تصمیم گرفتیم که بریم توی حیاط پشتی از قضا درش باز بود
وارد شدیم و چون تاریک بود آروم آروم میرفتیم
از راهروی تاریک و بلند رد شدیم و رسیدیم به حیاط
همه جا پر بود از برگای زرد
همه چیز آروم بود تا باد شروع شد خیلی شدید بود
بوران که تموم شد دوباره همه چیز آروم شد
میخواستیم برگردیم که دیدیم تاب بازی داره تکون میخوره
یه تاب قدیمی بود و زنگ زده بود شروع کرد به تکون خوردن
فکر کردیم که باد داره تکونش میده ولی باد نمیومد
چند دقیقه ای گذشت صدای دست زدن و جیغ چند تا بچه میومد
با این که بچه ای اون جا نبود
از اون بد تر در هم بسته شد
هر جوری بود باید میومدیم بیرون ولی راهی نبود
دوباره وارد همون راهرو شدیم من جلو تر میرفتم و تونستم در رو
با لگد باز کنم سه تامون اومدیم بیرون و رفتیم سر کلاس
قول دادیم که دیگه اون جا نریم
من که از اون مدرسه اومدم بیرون ولی بچه ها میگن بعد از اون
ماجرا در قفل شده و هیچ جوره باز نمیشه حتی با کلید خودش
^^^^^*^^^^^
اگر پست ام تایید شه بقیشو میزارم
ممنون از این که خوندین
امیدوارم نترسیده باشین